جکستانAramin
ز این جکهای بیمزه به خاطر اینه که علل حساب این وبلاگ خالی نباشه ز
تمامی موارد شرعی این جکها به گردن همونایی که ساختنشون
O یک هیئت از محققینِ کشورهای مختلف جمع شده بودن، در مورد ضرورت قاچ ماتحت برای بدن مباحثه میکردن. اول یکی از انگلستان میاد، میگه: این مشخصاٌ به منظور اینه که ستون فقرات موقع نشستن راحتتر باشه. بعدی از آلمان بوده، میگه: این قاچ برای اینه که عمل دفع راحتتر صورت بگیره. خلاصه هرکدوم یک چیزی میگفتن، آخر نوبت قزوینیه میشه، با یک حال عاشقانه میگه: بالام جان، این کان اونقدر شیرینه که قاچ خورده!!!
O ترکه میره میوه فروشی، میگه: حاجی یک کیلو ازین لیموها به ما بده. میوه فروشه بهش برمیخوره، میگه: لیمو چیه مرد مؤمن؟! این سینه سامانتا فکسه!! ترکه هم میگه: باشه بابا، یک کیلو از همونا بده! درضمن، قربون دستت، یک کیلو هم گیلاس بده. باز میوه فروشه بهش برمیخوره، میگه: آقاجان گیلاس چیه؟! بگو لپای مدونا!! ترکه هم میگه: باشه بابا، از همونا. بعد ترکه کیوی میخواسته، میگه: قربونت حاجی، یک کیلو هم از اون تخمای نلسون ماندلا بده!!
O ترکه قدش کوتاه بوده، کلش بو جوراب میداده!!
O یک بنده خدایی اوضاع مزاجیش خراب بوده، هرچی هم دوا درمون میکرده افاقه نمیکرده، خلاصه آخر میره پیش یکی ازین دکترهای گیاهیِ مدرن(!) دکتره هم بهش میگه: ببین عزیز جان، علاج تو اینه که یک مدت مقعدت رو بگذاری تو برف! از قضا این بندة خدا فردای اون روز یک سفر کاری داشته به قروین و خلاصه تو راه هی تو این فکر بوده که حالا این وقت سال، برف از کدوم گوری گیر بیارم که به ماتحتم بمالم(؟!) که از بخت مساعد، اون شب برف مفصلی تو قزوین میباره. خلاصه قهرمانِ جک ما(!) هم خوشحال و خندان نصفه شب از هتل میاد بیرون و یک نگاه اینور اونور میندازه و میکشه پایین و ماتحت مبارک رو میگذاره تو برف. بعد یک مدت، باخودش میگه حالا که اینجا برف زیاده بگذار یک بار دیگه بزنم که دیگه 100% جواب بده. پا میشه، نیم متر اونورتر دوباره ماتحت رو میگذاره زمین. خلاصه محض اطمینان تا نزدیکای صبح همینجور نیم متر -نیم متر کونشو میزنه تو برفا و بعد هم خوشحال و خندان برمیگرده هتل. فردا صبح پا میشه میبینه همة قزوین سیاه پوشیدن و پرچم سیاه از خونهها آویزون کردن و ملت تو خیابون دارن گریه میکنن! از یکی دو نفر میپرسه که جریان چیه، منتها ملت از شدت بغض و گریه نمیتونستن جوابشو بدن. خلاصه آخر خِرِ یکی رو میگیره، میگه: آقا جون بچههات چی شده؟ یارو با بغض میگه: بالام جان... دیشب وقتی ما خواب بودیم یک گله کون از شهر رد شده هیچ کس نفهمیده!!!
O چند تا زنِ رشتی داشتن باهم اختلاط میکردن، یکیشون میگه: شنیدین تو تهران یک خفاش شب پیدا شده، زنای مردم رو میدزده میبره ترتیبشون رو میده؟ یکی دیگه میگه: اَووو! هرچی امکاناته مالِ شهرای بزرگه!!!
O ترکه اومده بوده تهران که از رفیقش خانوم بلند کردن یاد بگیره، خلاصه با رفیقش ماشین رو برمیدارن و مشغول میشن. هنوز ده دقیقه کسچرخ نزده بودن، که یک دختره رو سوار میکنن، رفیقش از دختره میپرسه: جیگر لب میدی؟! دختره میگه: نه! رفیقشم میگه: پس پیاده شو، وقت مارو نگیر!! دختره رو پیاده میکنن، یکم میرن جلوتر و یکی دیگه رو سوار میکنن و این یکی از قضا نه تنها لب که خیلی چیزهای دیگه هم میداده!! خلاصه اونشب رو یک حال اساسی میکنند و فرداش هم ترکه از رفیقش تشکر میکنه و برمیگرده دیار خودش که آموختههاشو به کار ببنده! از بخت بلند همون شب اول، یک شاه کس اساسی میخوره به تورش، همین که طرف سوار میشه، ترکه میپرسه: جیگر لب میدی؟! دختره میگه: آره جیگر! ترکه یکم طرفو نگاه میکنه، باز میپرسه: نه مرگ من یک لب میدی؟! زنه میگه: آره خوب... ترکه یکم فکر میکنه، میگه: پس من پیاده میشم!!!
O از طرف ادارة آمار رفته بودن خونة رشتیه، رشتیه درو باز میکنه، یارو میپرسه: شما چند نفرین؟ رشتیه میگه: شما چند نفرین؟!!!
O به قزوینیه میگن: یک خاطرة خوب تعریف کن، میگه: بالام جان، بچه بود.. سفید بود..! میگن حالا یک خاطرة بد تعریف کن، میگه: آی بالام جان، بچه بودیم... سفید بودیم..!!
O از ترکه میپرسن: میگذاری پسرت بره دانشگاه؟ ترکه میگه: آره، به شرطی که به درسش لطمه نزنه!!!
O ترکه داشته با بچش گرگم به هوا بازی میکرده، یهو جو میگیردش بچشو میخوره!!!
O بچه مثبته رفته بوده آموزش چتربازی، قبل ازینکه بپره استادش بهش میگه: وقتی پریدی، باید تا بیست بشمری بعد این طناب رو بکشی تا چترت باز شه.پسره میپرسه: ببخشید استاد، اگه چتر باز نشد چی؟ استادش میگه: سوال خوبیه! در اون صورت، این یکی طناب رو بکش، که چتر زاپاس باز شه. باز پسره میپرسه: شرمنده استاد، اگه دومی هم باز نشد چی؟ استاده میگه: خوب درون حالت، یک نخ قرمز اینجا هست که وقتی بکشیش چتر اضطراری باز میشه. پسره دوباره میپرسه: ببخشید وقتتون رو میگیرم استاد، اما اگه اینم باز نشد چی؟ استاده میگه: درون صورت صفحة 381 دفترچه راهنما رو بازکن، اونجا توضیح داده. خلاصه پسره خیالش راحت میشه و میپره، تا بیست میشمره، نخ اول رو میکشه، اتفاقی نمیافته. نخ دوم رو میکشه، بازم چتری باز نمیشه. پسره هول میشه، نخ قرمز رو میکشه، ولی بازم خبری از چتر نبوده. یهو یاد حرفای استادش میافته، خیالش راحت میشه، دفترچه راهنما رو بازمیکنة، صفحة 381 رو میاره، میبینه نوشته: مشتری گرامی، خواهر شما گاییده میباشد!!!
O پسر رشتیه میاد خونه، میبینه مامانش لخت خوابیده رو تخت و داره خودشو میمالونه، هی میگه: آاااه... من یک مرد میخوام.. آااه.. یک مــــرد میخوام! پسره چیزی نمیگیه، میره دنیال کار و زندگیش. سه چهار روز بعد دوباره وقتی از مدرسه میاد خونه، میبینه باز مامانش لخت خوابیده رو تخت و همون جریان مالش و "من یک مرد میخوام" بر قراره. باز پسره چیزی نمیگه و میره پی بازیش. سه چهار روز بعد میاد خونه، میبینه این بار مامانش لخت خوابیده رو تخت و یک مردک سبیل کلفت هم خوابیده روش! پسره تا اینو میبینه، جنگی میدوه میره تو اتاقش، لباساشو در میاره، لخت میخوابه رو تخت، شروع میکنه مالوندن خودش و میگه: آاااه.. من یک دوچرخه میخوام!!!
O رشتیه با رفیقش رفته بودن خرید، میبینن دم در یک فروشگاه بزرگ نوشته: "سکس مجانی و جوایز نفیس (با خرید بیش از دههزار تومن کالا)". خلاصه کلی حال میکنند و میرن تو اونقدر آت و آشغال میخرن تا آخر دههزارتومن رو ردیف میکنن، بعد خوشحال و خندان میان دم صندوق حساب میکنند و میگن: خوب این سکس مجانی ما چی شد؟ صاحب مغازه میگه، شما یک عدد بین یک تا ده انتخاب کنید.. رشتیه میگه: هفت. مرده میگه: متاسفانه عدد امروز واسه سکس مجانی هشته، جاییزه عدد هفت یک فندکه! خلاصه رشتیه فندکشو میگیره و با حالِ گرفته میاد بیرون، رفیقش بهش میگه: فکر کنم این جریان سکس مجانی خالی بندی باشه. رشتیه میگه: نه بابا من و تو شانس نداریم... خانوم من تاحالا سه بار برنده شده!!!
O تهرونیه زن میگیره، فردای روز ازدواجش رفیقش میبینه با حال دستتاٌ گهی و اعصاب خورد نشسته یک گوشه داره سیگار میکشه. میره جلو، میگه: بیخیال بابا! ملت که زن میگیرن لااقل یک دو سه ماهی سرحالن، تو چرا از همین روز اول حالت گهیه؟ پسره میگه: اگه توهم دیشب تو حجله جای من بودی، الان حالت گهی بود. رفیقش میپرسه: مگه چه خبر بود دیشب؟ تهرونیه میگه: والله من دیشب کارم که با خانوم تموم شد به عادت لعنتیِ همیشه دست کردم تو جیبم سه تا هزاری دادم بهش!! رفیقش یک ربع میخنده، بعد به زور جلو خودشو میگیره، میگه: بیخیال بابا، حالا خانوم که نفهمیده جریان چیه. تهرونیه میگه: بابا حالم که سر این جریان گهی نیست... بدبختی اینه که وقتی هزاریا رو دادم، خانوم هم فوری دست کرد دویست تومن بقیه پولم رو پس داد!!!
O قزوینیه زن میگیره، شب اول کلی مرام میگذاره و تریپ "لاو"(!) خانوم رو میبره بالاپشتبون و از همون درِ جلو مشغول میشه. زنه هم کلی حال کرده بوده، هی میگفته: چه ماه زیبایی، عجب ستارههایی..! قزوینیه میگه: بالام جان خوب ستارهها رو نگاه کن که از فردا شب باید گلهای قالی رو بشمری!!!
O کچله میرسه سلمونی، تا از در میره تو همه میزنن زیر خنده... کچله هم میگه: چیه؟ اومدم آب بخورم!!
O ترکه از اول شب تا پنج صبح یک ضرب فیلم سوپر میبینه، بعدم تو همون حالِ حالی به حالی پا میشه میره سر کوچه یک دست کله پاچه بزنه. یارو براش 2 تا پاچه میگذاره با یک زبون، بعد میگه: آبشو بریزم توش؟ ترکه که هنوز تو جَوِ دیشب بوده، میگه: نه جـــــونــــی.. نریز توش ...آبشو بپاش رو سینم!!!
O زن رشتیه سر منبرِ ملای محل میشنوه که هرکی شب سیزدهم ماه با همسرش نزدیکی کنه، فرشتهها براشون یک خونه تو بهشت میسازن. خلاصه خوشحال و خندان میاد خونه و (از قضا همون شب هم شب سیزدهم بوده) به رشتیه میگه: آقاجان، حاجآقا امروز میگفت فلان و بیسار و یالله پاشو تا دیر نشده یک خونة آبرومند تو بهشت بسازیم. خلاصه رشتیه هم که از یک عمر اجاره نشینی شاکی بوده، بلند میشه و یک ربعی واسه خونة جدیدش عرق میریزه!! کارشون که تموم میشه، بعد چند دقیقه زن رشتیه برمیگرده بهش میگه: آقا جان، این مادر مرحومت بندة خدا الان تو بهشت تنهاست، بیا یک خونه هم واسه اون بسازیم که خوشحال شه. رشتیه هم باوجود اوضاع وخیمِ کمری، دیگه آخر مرام رو واسه مادرش میگذاره و باهر بدبختی بوده یک ربع دیگه تلنبه میزنه. وقتی کارشون تموم میشه، بعد یک مدت دوباره زنش میگه: آقاجان، این برادر کوچکة منم بیچاره تنهاست، کسی رو نداره با هم خونه بسازن.. بیا یک خونه هم واسه اون بسازیم! رشتیه که دیگه نای جم خوردن نداشته (ساختمون سازی که بماند!) شاکی میشه، میگه: اووو! خانوم جان من نفهمیدم، این بالاخره کـیـره یا مهندس عمران؟!!!
O به ترکه میگن میتونی با تویوتا پاجرو جمله بسازی؟ میگه: تویوتاکه گد گشیده، پاجیروفتی روی سینم!!
O ترکه میخواسته مگس بگیره، میره پشت دیوار صدای ان در میاره
O کرده و ترکه و رشتیه رو میبرن سربازی. بعد از یک مدت بهشون اسلحه تحویل میدن و بعد هم به صفشون میکنند که جناب فرمانده بیاد برای بازرسی. خلاصه سروانه میاد جلوی کرده، میگه: سرباز! کرده میگه: بله قربان؟ سروانه میگه: این چیه تو دستت؟ سروانه میگه: تفنگه قربان! سروانه عصبانی میشه، میگه: کره خرِ عوضی! این تفنگ نیست.. این ناموسته! باید عین ناموست ازش محافظت کنی! بعد میره جلوی ترکه، میگه: سرباز! ترکه میگه: بله قربان؟! سروانه میگه: این چیه تو دستت؟ ترکه میگه: این کلاشینکفه قربان! باز سروانه شاکی میشه، میگه: خفه شو! این ناموسته! باید عین تخم چشات ازش مواظبت کنی! بعد میره وامیسته جلو رشتیه، میگه: سرباز! رشتیه میگه: بله قربان؟! سروانه میگه: این چیه تو دستات؟ رشتیه میاد تیزبازی در بیاره، میگه: این ناموسمه قربان! سروانه خیلی عصبانی میشه، میگه: نه احمق بیشعور! این ناموست نیست... این تفنگه! یک وقت به گاش ندی!!!
O ترکه میره دکتر، میگه: آقای دکتر مدتیه که احساس پوچی میکنم! دکتره میگه: یعنی چی؟ ترکه میگه: مثلاٌ الان یک ساله میدونم که زنم جیندس.. ولی به تخمم نیست! دکتره میگه: خوب تو بعضی شرایط این میتونه طبیعی باشه. ترکه میگه: نه آقا دکتر، آخه دخترم هم تو کار حشیشه، ولی من خیالیم نیست. دکتره میگه: خوب این هم دلیل نمیشه... ترکه میگه: نه آخه آقای دکتر، الانم که شما جلوم نشستین، انگار دارم با کیرم حرف میزنم!!!
O ترکه تو روزنامه یک آگهی استخدام میبینه که: به یک مهندس کامپیوتر مجرب و باسابقه نیازمندیم. خلاصه فرداش کت شلوار میپوشه و اساساً تیپ میزنه و پامیشه میره واسه مصاحبه. اونجا یارو ازش میپرسه: شما مدرکتون از کدوم دانشگاهه؟ ترکه میگه: ایلده من مدرک ندارم که! یارو تعجب میکنه، میگه: پس حتماٌ سابقة کارتون زیاده... قبلاٌ تو کدوم شرکت کار میکردین؟ ترکه میگه: والله من شرکت مرکت بیلمیرم! پدر مرحومم یک سوپرمارکت داشت، منم همونجا کار میکنم!! یارو شاکی میشه، میگه: مردک! تو اصلاٌ بلدی کامپیوتر رو روشن کنی؟! ترکه میگه: والله نه!! مرده قاط میزنه، میپرسه: پس اومدی اینجا چه غلطی بکنی؟! ترکه میگه: ایلده من فقط اومدم بگم که دور من یکی رو باید خط بکشید!!!
O قزوینیه کله سحر از خونه میزنه بیرون دنبال یک چاقال اساسی، آخر شب خسته و کوفته دست از پا درازتر برمیگرده خونه. هنوز از راه نرسیده، یه راست میره شیر گاز رو تا ته باز میکنه، میشینه جلوش. همین موقع رفیقش میاد تو اتاق، وضعیت اینو که میبینه خیلی ناراحت میشه، میگه: بالام جان، حالا دنیا که به آخر نرسیده.. امشب کان پیدا نشد، فردا خدا بزرگه! آدم که نباید زود به فکر خودکشی بیافته!! قزوینیه میگه: خودکشی چیه بالام جان، منتظرم آقای ایمنی بیاد!!!
O بچه مثبته از لره میپرسه: آقا ببخشید... خیلی خیلی عذر میخوام..شرمنده.. روم به دیوار.. اسمتون چیه؟! لره شاکی میشه، میگه: ایجو که تو پرسیدی، اسمم انه!!!
O ترکه رفته بوده خواستگاری، بابای دختره ازش میپرسه: شما خونه دارین؟ ترکه میگه: ایلده خودم که خونه ندارم... ولی بر و بچهها مکان زیاد دارن!!!
O ترکه رفته بوده داروخونه نوار بهداشتی بخره، اونجا میبینه فروشندهه یک دختر شاستی بالای اواخر کسه! ترکه هم میاد یکم کلاس بگذاره، میگه: ببخشید، بیزحمت یک بسته سیدی بهداشتی بدین!!!
O بابای ترکه تو مستراح سکته میکنه و مرحوم میشه. ازون به بعد، ترکه تا میرفته تو توالت یهو حالش خراب میشده و هایهای میزده زیر گره. بعد از دو سه ماه، آخر یکی از رفیقاش شاکی میشه، بهش میگه: مرد مومن، آخه مگه توالت هم جای گریه کردنه؟! ترکه با بغض میگه: آخه اینجا بوی بابامو میده!!!
O ترکه میره تو یک قهوه خونه، از شانس مزخرف همون اول کار سه تا گنده لاتِ تهرونی بهش گیر میدن. اولی یک مگس میگیره، میندازه تو چایی ترکه، بعد داد میزنه: آااای قهوهچی! یک ترکه داره تو این چایی شنا میکنه! ترکه یکم لبشو میگزه، ولی چیزی نمیگه. بعد دومی باز یک مگس میگیره، میندازه تو چایی ترکه، داد میزنه: آااای قهوهچی! یک ترکه داره تو این چایی شنا میکنه! ترکه زیر لب میگه: لاالهالاالله.. شیطان میگه یک چیز بگم ها! دوباره گنده لات سوم یک مگس میگیره، میندازدش تو چایی ترکه، داد میزنه: آااای قهوهچی! یک ترکه داره تو این چایی شنا میکنه! ترکه قاط میزنه، میگه: ایلده اون ترکه که اونتو میبینی شنا نمیکنه، خوار مادرت رو گاییده داره غسل جنابت میکنه!!!
O دو تا دختره داشتن تو خیابون راه میرفتن، سر راه چشمشون میخوره به یک مغازه قصابی با یک صاحب دستتاٌ چاق! این دو تا هم که (مثل باقی جوونای این روزگار!) از بیخ کسخل بودن، کرمشون میگیره یه حالی به قصابه بدن. خلاصه میرن تو مغازه، یکیشون به قصابه میگه: آقا این بشکه رو چند خریدین؟ (صد البته منظور شکم یارو بوده) قصابه میاد تیز بازی در بیاره، میگه : با شیرش (صد البته منظور معاملشه) خریدم پنجاه هزار تومن! دختره میگه: بهت انداختن داداش، تهش یه سوراخ بد فرم داره!!!
O ترکه خوابش سنگین بوده، تختش میشکنه!!!
O قزوینیه یک کون اساسی بلند کرده بوده و داشته واسه خودش خوش و خرم تو خیابون میرفته که یهو یک قزوینی نااهل دیگه کون رو ازش بلند میکنه. قزوینیه خیلی شاکی میشه، داد میزنه: ای بیمروت.. ای بی دین و ایمون.. آخه اون کونی که تو میکنی حلاله؟!!!
O پسر اصفهونیه تازه رفته بوده کلاس دوم، معلمش ازش میپرسه: دو دو تا؟ پسره میگه: چهارتا. معلمه میگه: باریکلله.. بیا اینم چهار تا گردو جاییزت. حالا بگو ببینم، دو سه تا؟ پسره میگه: یک گونی!!
O یک سری فک و فامیل واسه ناهار اومده بودن خونة یک زوج تازه بچهدار شده، سر ظهر همه دورتادور نشسته بودن پای سفره و منتظر عروس خانوم بودن تا غذا رو شروع کنند. مادر داماد داد میزنه: دخترم بیا دیگه! عروس خانم از تو اتاق داد میزنه: شرمنده، این بچه ریده... شما بخورید تا من بیام!!!
O یک روز صبح زنه به شوهرش میگه: عزیزم، چیمیخوای برات درست کنم؟ نیمرو میخوری یا نون و پنیر؟ شوهرش میگه: ممنون عزیزم، ولی به جون تو این صابمرده راست شده، الان اصلاٌ اشتها ندارم! سر ظهر، زنه میپرسه: عزیزم ناهار چی میخوری برات درست کنم؟ باز مرده میگه: دستت درد نکنه، ولی این لعنتی نمیخوابه، اشتهام پاک کوره! خلاصه شب میشه، زنه میپرسه: عزیزم شام یک چیزی تو خونه درست کنم، یا ترجیح میدی بریم بیرون رستوران؟ مرده میگه: ممنون عروسکم.. ولی این لامصب همینجوری راست واستاده، من هیچی از گلوم پایین نمیره! آخر زنه شاکی میشه، میگه: باباپدرت خوب، مادرت خوب، خودت که صبح تا حالا هیچی نخوردی، لااقل بکش بیرون بگذار من برم یک چیزی بخورم، مردم از گشنگی!!!
O قزوینیه دم غروب میگذاره دنبال یک چاقال اساسی... پسره هم تا میفهمه قزوینیه دنبالشه، سرعتشو زیاد میکنه و میپیچه تو کوچه-پسکوچه. خلاصه ازین کوچه به اون کوچه.. تا آخر تو یک کوچه بنبست گیر میافته. وقتی میبینه گیر افتاده و قزوینیه هم داره با لبخندی بر لب میاد جلو، دهنشو وا میکنه، با همة وجود داد میزنه: کـــمـــــک!! قزوینیه میگه: بالام جان بیخود شلوغ نکن، اینجا اگه کسی هم بیاد کمک، میاد کمک من!!!
O ترکه سوار ماشین تهرونیه بوده، تهرونیه هم یهو کل میگذاره، پاشو میگذاره رو گاز.. سرعت 100... 150...160... بعد برمیگرده به ترکه میگه: ترسیدی؟! به خودت شاشیدی؟! ترکه میگه: سیکتیر بابا!! بیا بهت سرعت نشون بدم! خلاصه تهرونیه رو میبره سوار پیکانش میکنه، بعد پاشو میگذاره رو گاز.. سرعت 100.... 120...140...160... 180... برمیگرده به تهرونیه میگه: حالا ترسیدی؟ به خودت شاشیدی؟! تهرونیه میبینه این یارو کله خره، داره همینجور گاز میده.. میگه: آره بابا شاشیدم.. بیخیال شو! ترکه برمیگرده میگه: الان دیگه برینی هم فایده نداره، ترمز بریده!!!
O ترکه ادعای پیغمبری میکرده، ملت بهش میگن: بابا پیغمبری همین ریختی الکی که نیست... پیغمبرا معجزه دارن، کتاب دارن.. تو اصلاٌ کتابت کو؟ ترکه یکم فکر میکنه، میگه: ایلده کتابا هنوز چاپ نشده، فعلاٌ جزوه میگم بنویسید!!!
O آبادانیه نشسته بوده وسط صحرا، داشته فکر میکرده. بعد یک مدت یک آبادانیه دیگه میاد، بهش میگه: ولک برو یکم اونورتر، جا باز شه ماهم بشینم!!!