O ترکه میخواسته مگس بگیره، میره پشت دیوار صدای ان در میاره
O کرده و ترکه و رشتیه رو میبرن سربازی. بعد از یک مدت بهشون اسلحه تحویل میدن و بعد هم به صفشون میکنند که جناب فرمانده بیاد برای بازرسی. خلاصه سروانه میاد جلوی کرده، میگه: سرباز! کرده میگه: بله قربان؟ سروانه میگه: این چیه تو دستت؟ سروانه میگه: تفنگه قربان! سروانه عصبانی میشه، میگه: کره خرِ عوضی! این تفنگ نیست.. این ناموسته! باید عین ناموست ازش محافظت کنی! بعد میره جلوی ترکه، میگه: سرباز! ترکه میگه: بله قربان؟! سروانه میگه: این چیه تو دستت؟ ترکه میگه: این کلاشینکفه قربان! باز سروانه شاکی میشه، میگه: خفه شو! این ناموسته! باید عین تخم چشات ازش مواظبت کنی! بعد میره وامیسته جلو رشتیه، میگه: سرباز! رشتیه میگه: بله قربان؟! سروانه میگه: این چیه تو دستات؟ رشتیه میاد تیزبازی در بیاره، میگه: این ناموسمه قربان! سروانه خیلی عصبانی میشه، میگه: نه احمق بیشعور! این ناموست نیست... این تفنگه! یک وقت به گاش ندی!!!
O ترکه میره دکتر، میگه: آقای دکتر مدتیه که احساس پوچی میکنم! دکتره میگه: یعنی چی؟ ترکه میگه: مثلاٌ الان یک ساله میدونم که زنم جیندس.. ولی به تخمم نیست! دکتره میگه: خوب تو بعضی شرایط این میتونه طبیعی باشه. ترکه میگه: نه آقا دکتر، آخه دخترم هم تو کار حشیشه، ولی من خیالیم نیست. دکتره میگه: خوب این هم دلیل نمیشه... ترکه میگه: نه آخه آقای دکتر، الانم که شما جلوم نشستین، انگار دارم با کیرم حرف میزنم!!!
O ترکه تو روزنامه یک آگهی استخدام میبینه که: به یک مهندس کامپیوتر مجرب و باسابقه نیازمندیم. خلاصه فرداش کت شلوار میپوشه و اساساً تیپ میزنه و پامیشه میره واسه مصاحبه. اونجا یارو ازش میپرسه: شما مدرکتون از کدوم دانشگاهه؟ ترکه میگه: ایلده من مدرک ندارم که! یارو تعجب میکنه، میگه: پس حتماٌ سابقة کارتون زیاده... قبلاٌ تو کدوم شرکت کار میکردین؟ ترکه میگه: والله من شرکت مرکت بیلمیرم! پدر مرحومم یک سوپرمارکت داشت، منم همونجا کار میکنم!! یارو شاکی میشه، میگه: مردک! تو اصلاٌ بلدی کامپیوتر رو روشن کنی؟! ترکه میگه: والله نه!! مرده قاط میزنه، میپرسه: پس اومدی اینجا چه غلطی بکنی؟! ترکه میگه: ایلده من فقط اومدم بگم که دور من یکی رو باید خط بکشید!!!
O قزوینیه کله سحر از خونه میزنه بیرون دنبال یک چاقال اساسی، آخر شب خسته و کوفته دست از پا درازتر برمیگرده خونه. هنوز از راه نرسیده، یه راست میره شیر گاز رو تا ته باز میکنه، میشینه جلوش. همین موقع رفیقش میاد تو اتاق، وضعیت اینو که میبینه خیلی ناراحت میشه، میگه: بالام جان، حالا دنیا که به آخر نرسیده.. امشب کان پیدا نشد، فردا خدا بزرگه! آدم که نباید زود به فکر خودکشی بیافته!! قزوینیه میگه: خودکشی چیه بالام جان، منتظرم آقای ایمنی بیاد!!!
O بچه مثبته از لره میپرسه: آقا ببخشید... خیلی خیلی عذر میخوام..شرمنده.. روم به دیوار.. اسمتون چیه؟! لره شاکی میشه، میگه: ایجو که تو پرسیدی، اسمم انه!!!
O ترکه رفته بوده خواستگاری، بابای دختره ازش میپرسه: شما خونه دارین؟ ترکه میگه: ایلده خودم که خونه ندارم... ولی بر و بچهها مکان زیاد دارن!!!
O ترکه رفته بوده داروخونه نوار بهداشتی بخره، اونجا میبینه فروشندهه یک دختر شاستی بالای اواخر کسه! ترکه هم میاد یکم کلاس بگذاره، میگه: ببخشید، بیزحمت یک بسته سیدی بهداشتی بدین!!!
O بابای ترکه تو مستراح سکته میکنه و مرحوم میشه. ازون به بعد، ترکه تا میرفته تو توالت یهو حالش خراب میشده و هایهای میزده زیر گره. بعد از دو سه ماه، آخر یکی از رفیقاش شاکی میشه، بهش میگه: مرد مومن، آخه مگه توالت هم جای گریه کردنه؟! ترکه با بغض میگه: آخه اینجا بوی بابامو میده!!!
O ترکه میره تو یک قهوه خونه، از شانس مزخرف همون اول کار سه تا گنده لاتِ تهرونی بهش گیر میدن. اولی یک مگس میگیره، میندازه تو چایی ترکه، بعد داد میزنه: آااای قهوهچی! یک ترکه داره تو این چایی شنا میکنه! ترکه یکم لبشو میگزه، ولی چیزی نمیگه. بعد دومی باز یک مگس میگیره، میندازه تو چایی ترکه، داد میزنه: آااای قهوهچی! یک ترکه داره تو این چایی شنا میکنه! ترکه زیر لب میگه: لاالهالاالله.. شیطان میگه یک چیز بگم ها! دوباره گنده لات سوم یک مگس میگیره، میندازدش تو چایی ترکه، داد میزنه: آااای قهوهچی! یک ترکه داره تو این چایی شنا میکنه! ترکه قاط میزنه، میگه: ایلده اون ترکه که اونتو میبینی شنا نمیکنه، خوار مادرت رو گاییده داره غسل جنابت میکنه!!!
O دو تا دختره داشتن تو خیابون راه میرفتن، سر راه چشمشون میخوره به یک مغازه قصابی با یک صاحب دستتاٌ چاق! این دو تا هم که (مثل باقی جوونای این روزگار!) از بیخ کسخل بودن، کرمشون میگیره یه حالی به قصابه بدن. خلاصه میرن تو مغازه، یکیشون به قصابه میگه: آقا این بشکه رو چند خریدین؟ (صد البته منظور شکم یارو بوده) قصابه میاد تیز بازی در بیاره، میگه : با شیرش (صد البته منظور معاملشه) خریدم پنجاه هزار تومن! دختره میگه: بهت انداختن داداش، تهش یه سوراخ بد فرم داره!!!
O ترکه خوابش سنگین بوده، تختش میشکنه!!!
O قزوینیه یک کون اساسی بلند کرده بوده و داشته واسه خودش خوش و خرم تو خیابون میرفته که یهو یک قزوینی نااهل دیگه کون رو ازش بلند میکنه. قزوینیه خیلی شاکی میشه، داد میزنه: ای بیمروت.. ای بی دین و ایمون.. آخه اون کونی که تو میکنی حلاله؟!!!
O پسر اصفهونیه تازه رفته بوده کلاس دوم، معلمش ازش میپرسه: دو دو تا؟ پسره میگه: چهارتا. معلمه میگه: باریکلله.. بیا اینم چهار تا گردو جاییزت. حالا بگو ببینم، دو سه تا؟ پسره میگه: یک گونی!!
O یک سری فک و فامیل واسه ناهار اومده بودن خونة یک زوج تازه بچهدار شده، سر ظهر همه دورتادور نشسته بودن پای سفره و منتظر عروس خانوم بودن تا غذا رو شروع کنند. مادر داماد داد میزنه: دخترم بیا دیگه! عروس خانم از تو اتاق داد میزنه: شرمنده، این بچه ریده... شما بخورید تا من بیام!!!
O یک روز صبح زنه به شوهرش میگه: عزیزم، چیمیخوای برات درست کنم؟ نیمرو میخوری یا نون و پنیر؟ شوهرش میگه: ممنون عزیزم، ولی به جون تو این صابمرده راست شده، الان اصلاٌ اشتها ندارم! سر ظهر، زنه میپرسه: عزیزم ناهار چی میخوری برات درست کنم؟ باز مرده میگه: دستت درد نکنه، ولی این لعنتی نمیخوابه، اشتهام پاک کوره! خلاصه شب میشه، زنه میپرسه: عزیزم شام یک چیزی تو خونه درست کنم، یا ترجیح میدی بریم بیرون رستوران؟ مرده میگه: ممنون عروسکم.. ولی این لامصب همینجوری راست واستاده، من هیچی از گلوم پایین نمیره! آخر زنه شاکی میشه، میگه: باباپدرت خوب، مادرت خوب، خودت که صبح تا حالا هیچی نخوردی، لااقل بکش بیرون بگذار من برم یک چیزی بخورم، مردم از گشنگی!!!
O قزوینیه دم غروب میگذاره دنبال یک چاقال اساسی... پسره هم تا میفهمه قزوینیه دنبالشه، سرعتشو زیاد میکنه و میپیچه تو کوچه-پسکوچه. خلاصه ازین کوچه به اون کوچه.. تا آخر تو یک کوچه بنبست گیر میافته. وقتی میبینه گیر افتاده و قزوینیه هم داره با لبخندی بر لب میاد جلو، دهنشو وا میکنه، با همة وجود داد میزنه: کـــمـــــک!! قزوینیه میگه: بالام جان بیخود شلوغ نکن، اینجا اگه کسی هم بیاد کمک، میاد کمک من!!!
O ترکه سوار ماشین تهرونیه بوده، تهرونیه هم یهو کل میگذاره، پاشو میگذاره رو گاز.. سرعت 100... 150...160... بعد برمیگرده به ترکه میگه: ترسیدی؟! به خودت شاشیدی؟! ترکه میگه: سیکتیر بابا!! بیا بهت سرعت نشون بدم! خلاصه تهرونیه رو میبره سوار پیکانش میکنه، بعد پاشو میگذاره رو گاز.. سرعت 100.... 120...140...160... 180... برمیگرده به تهرونیه میگه: حالا ترسیدی؟ به خودت شاشیدی؟! تهرونیه میبینه این یارو کله خره، داره همینجور گاز میده.. میگه: آره بابا شاشیدم.. بیخیال شو! ترکه برمیگرده میگه: الان دیگه برینی هم فایده نداره، ترمز بریده!!!
O ترکه ادعای پیغمبری میکرده، ملت بهش میگن: بابا پیغمبری همین ریختی الکی که نیست... پیغمبرا معجزه دارن، کتاب دارن.. تو اصلاٌ کتابت کو؟ ترکه یکم فکر میکنه، میگه: ایلده کتابا هنوز چاپ نشده، فعلاٌ جزوه میگم بنویسید!!!
O آبادانیه نشسته بوده وسط صحرا، داشته فکر میکرده. بعد یک مدت یک آبادانیه دیگه میاد، بهش میگه: ولک برو یکم اونورتر، جا باز شه ماهم بشینم!!!